×
اطلاعات بیشتر باشه، مرسی برای ارائه بهترین تجربه کاربری به شما، ما از کوکی ها استفاده میکنیم

gegli

zendegi ehsas

دروغکی عاشق نشو 1

قلم خشک شده است و نای نوشتن را ندارد دستهایم بی رمق است ،افکارم درهم گردیده است ... از چه میخواهم بنویسم .... درد دلم دو چندان میشود ، قطره اشکی از چشمهایم زاده میشود ، ضربان قلبم حالت عادی را ندارد ..... محکوم به چه هستم ؟
جرمم چیست ؟ گناهم چیست ؟ تاوان گناهم چند سال هست ؟
چوبه دار ، آیا مجازاتی عادلانه هست ؟
حال آن مجازات را با اشتیاق می پذیرم و اعتراف میکنم و سر به فرمان قاضی چرخ و فلک فرود می آورم مرگ را با آغوش باز پذیرا میشوم چون تو........... از غم و اندوه زندگانی کاسته آن را از دوش بر میداری . سیه روزی ؛ تیره بختی و سرگردانی را سر و سامان میدهی . تو نوشداروی ماتمزدگی و ناامیدی می باشی ، دیده سرشک بار را خشک می گردانی ، تو مانند مادر مهربانی هستی که بچه خود را پس از یک روز توفانی در آغوش کشیده نوازش می کند و می خواباند .....
میگویند جرمم خیلی سنگین است جرمی که دیگر مجرمانش کم شده ، دیگر کمتر کسی خود را آلوده میکند ...
جرم من عشق است ، دوست داشتن است ، وفاداری هست ، دل نشکستن است
یاد شاعر توانای معاصر فریدون مشیری افتادم :
قرن ما روزگار مرگ انسانیت است ، سینه دنیا زخوبی ها تهی است صحبت از آزاده گی ، پاکی ، مروت ابلهی است ......
صحبت از پژمردن یک برگ نیست ، فرض کن مرگ قناری در قفس هم مرگ نیست ، فرض کن یک شاخه گل هم در جهان هرگز نرست ، فرض کن جمگل بیابان بود از روز نخست ، درکویری سوت و کور ،
در میان مردمی با این مصیبتها صبور ، صحبت از مرگ محبت ، مرگ عشق !
گفتگو از مرگ انسانیت است .
مرا به همه چیز محکوم کردند ، عیبهایی را که برایم شماردند باعث شد در اندیشه هایم و خیالات خودم گم شوم ، قدرت تمرکز نداشتم گویی افکارم را از دست داده بودم ... انگار گناهکار من بودم که عاشق شده بودم ... انگار همه چیز حقیقت داشت جزء عشق خالصانه من !
حس کردم در محضر معلمی هستم بدون داشتن جواب موجه برای انجام ندادن کارهایش ....
زبانم بند آمده بود ، اما در درونم فریادی بود ، اعتراضی ، و حرفهایی که هیچ کس را محرم شنیدارش را نمی دانستم ....
همه آنها را در درونم خفه کردم و گوش دادم با آنکه برایم سخت بود : بر عشقم نهیب می زدند ، با تمسخر نگاه میکردند و به محبتهایم به چشم تحفه های به درد نخور می نگریستند .
اما آنها برای من مادیات نبودند همه تک تک آنها احساسات من بودند ، احساساتی که عودت داده شدند ، و مرا به جرم اینکه عاشق شده ام ، دوستش دارم محکوم به جدا شدن کردند و خواستند جسم ما را از هم جدا کنند با خورد کردن احساسات و یا با شکستن غروری که دیگر .................. چیزی نمانده بود تا التیام یابد .
انگار دروغ و ریا کاری بهترین کلیدهای موفقیت و رسیدن به هدف است .
چرا ؟
دوشنبه 30 آبان 1390 - 4:09:01 PM

ورود مرا به خاطر بسپار
عضویت در گوهردشت
رمز عبورم را فراموش کردم

آخرین مطالب


امتحان


کسا


حوادث برق گرفتگی 2


حوادث برق گرفتگی


3 mosibat


درد دل زن و مرد ایرانی برای هموطن طنز


طنز نوشته های یک دختر ترشیده


خط قرمز ها


واقعیت


نابغه های ایرانی


نمایش سایر مطالب قبلی

پیوند های وبلاگ

آمار وبلاگ

85241 بازدید

11 بازدید امروز

33 بازدید دیروز

128 بازدید یک هفته گذشته

Powered by Gegli Social Network (Gohardasht.com)

آخرين وبلاگهاي بروز شده

Rss Feed

Advertisements